زاهدی مهمان پادشاهی بود.چون بنشستند ، کم تر از آ ن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند ، بیشتر از آن کرد که عادت او ، ت ظن صلاح درحق او زیادت کنند.
” ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است“
چون به مقام خویش باز آمد، سفره خواست تا تناولی کند.
پسری داشت صاحب فراست”گفت: ای پدر , باری به دعوت سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ایشان چیزی
نخوردم که به کار آید ، گفت:”نماز راهم قضا کن که چیزی نکردی که به کارآید”
گلستان سعدی
ارسال پاسخ