ریا

مهاجریست

زاهدی مهمان پادشاهی بود.چون بنشستند ، کم تر از آ ن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند ، بیشتر از آن کرد که عادت او ، ت ظن صلاح درحق او زیادت کنند.

  ”  ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی

                                                     کاین ره که تو می روی به ترکستان است

چون به مقام خویش باز آمد، سفره خواست تا تناولی کند.

پسری داشت صاحب فراست”گفت: ای پدر , باری به دعوت سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ایشان چیزی

نخوردم که به کار آید ، گفت:”نماز راهم قضا کن که چیزی نکردی که به کارآید”                       

گلستان سعدی

به این مطلب امتیاز دهید:

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای