عموما موسيقي عامهپسند (porular music)را نوعا متفاوت با موسيقي خاص و موسيقي هنري تلقي ميكنند و تا همين اواخر، مباحث فلسفي درباره موسيقي منحصرا متوجه موسيقي خاص(serious music)يا موسيقي هنري(art music)بود. اما طي سالهاي اخيرموسيقي عامه پسند موضوع مهميبراي فيلسوفاني شده كه پيگير يكي از اين دو طرح ذيل هستند:
نخست، موسيقي عامه پسند توجه فيلسوفاني را جلب كرده است كه آن را به مثابه نمونهاي از موضوعات فلسفههاي موسيقي متعارف و غالب ميدانند. حتي هم اكنون، غالب توجهات در فلسفه موسيقي مصروف موسيقيهاي كلاسيك اروپايي است. بنابراين اگر تفاوتهاي عمدهاي بين موسيقي عامه پسند و موسيقي هنري وجود دارد، دامنه بحث در فلسفه موسيقي گسترش مييابد، به گونهاي كه موسيقي عامه پسند را نيز شامل ميشود و همين باعث ميشود ما متمايل به بازنگري درباره ماهيت موسيقي شويم. درثاني، موسيقي عامه پسند به شكل روز افزون به عنوان نقطه محوري در مباحث كلي درباره ارزش هنر و زيبايي به كار گرفته ميشود. تعداد در حال رشدي از فلاسفه موسيقي عامه پسند را به عنوان رشتهاي حياتي و از حيث زيباييشناختي غني ميدانند كه به واسطه زيباييشناسي سنتي به حاشيه رانده شده است. آنها استدلال ميكنند كه موسيقي عامه پسند مثال نقضهاي مهميدربرابر آموزههاي پذيرفته شده در فلسفه هنر محسوب ميشود. مباحث مشابهي درباره زيباييشناسي «جاز» مطرح شده است، اما اين مباحث خارج از دامنه بحث اين مقاله است.
هرچند مقوله موسيقي عامه پسند از پيش تفاوتهايي را با موسيقي خاص مفروض ميدارد، درباره ماهيت اين تفاوتها غير از اين قضيه تقريبا همانگويي كه «موسيقي عامه پسند موسيقياي است كه بيشتر مردم آن را به موسيقي هنري ترجيح ميدهند»، كمتر توافق وجود دارد. اين عدم توافق در [چرايي] استقبال عمومي هنگاميكه در كنار اين فرضيه احتمالي قرار گيرد كه موسيقي عامه پسند از حيث زيباييشناختي متفاوت با موسيقي فولكلور(مردمييا سنتي)(folk music)، موسيقي هنري و ديگر انواع موسيقي است، (علاوه بر مسائل جامعهشناختي) مسائل فلسفياي را ايجاد ميكند. توافقي كلي درباره گستره و دامنه دلالت مفهوم موسيقي عامهپسند وجود دارد كه براساس آن، مثلا موسيقيهاي گروه بيتلز، عامه پسند محسوب ميشوند ولي موسيقيهاي ساخته ايگور استراوينسكي عامه پسند به حساب نميآيند. اما توافق مشابهي درباره اينكه اصطلاح «موسيقي عامهپسند[ »دقيقا] چه معنايي ميدهد يا اينكه چه وجوه متمايزي از اين موسيقي عامهپسند است، وجود ندارد. تاملات فلسفي اخير درباره موسيقي عامهپسند به طور كلي از تعريف اين نوع موسيقي طفره ميروند. بحث درباره انواع و نمونههاي خاصي از موسيقي عامه پسند در طرحهاي وسيعتر فلسفي متداول است. چنين استدلالهايي بر موسيقي «راك»، «بلوز» و «هيپهاپ» متمركز است.
ماهيت ارزش زيباييشناختي موسيقي و ادعاي خودبنيادي موسيقي، از جمله موضوعاتي هستند كه در اين مدخل مورد بررسي قرار گرفتند.
پيش زمينه فلسفي
از آنجا كه هم افلاطون و هم ارسطو درباره موسيقي تاملاتي فلسفي را ارائه كردهاند، فلسفه موسيقي مقدم و داراي عمري طولانيتر نسبت به فلسفه مدرن هنر است و با آن يكي نيست. با اين حال، فلسفه موسيقي بشدت متاثر از فرضيات زيبايي شناختي مدرنيسم بوده است. فلاسفه قرن 18 رشته مطالعاتي جديدي را تحت عنوان زيباييشناسي راه انداختند و در اين رشته درباره اصل وحدت بخش «هنرهاي زيباي» اروپاي پس از رنسانس پژوهش كردند. اين اصل ميبايست علم و حرفه را از فعاليتهايي مثل موسيقي، شعر، تئاتر، رقص، نقاشي و مجسمهسازي متمايز ميكرد. با توجه به اين پيشينه، بيشتر نظريه پردازيهاي بعدي درباره موسيقي به شكل مشخص و آشكارا متاثر از تمايلات مدرنيستي درباره هنر بودند. 3 تصور بويژه با تلاشهاي بعدي براي تمييز دادن هنر از هنر عامه پسند ارتباط داشت. نخست اينكه هنر محصول نبوغ است. هنر همواره در نمو است، بنابراين هنر موفق جديد متضمن پيشرفت است. دوم اينكه ارزش هنر، ارزش زيباييشناختي است و ارزش زيباييشناختي خودبنياد است. ارزش هنري اثر را نميتوان به منفعت، تاثيرات اخلاقي يا كاركردهاي اجتماعي اثر فروكاست. سوم اينكه، آنچه درباره هنرهاي زيبا صدق ميكند، درباره موسيقي نيز صادق است. از اواسط قرن 18 تا اواسط قرن 19، فيلسوفان موسيقي را ستون نظام نوپديد هنرهاي زيبا ميدانستند. در نتيجه، اگر موسيقي فاقد نبوغ و خودبنيادي بود، هنر محسوب نميشد. از ابتداي قرن 20 اغلب روشنفكران در توافقي نخبهگرايانه موسيقي عامهپسند را فاقد اين ويژگيها دانستند.
با اينكه بدنه اصلي روشنفكري قرن 18 بر نظريهپردازيهاي بعدي تاثيرگذار بود، تمايز واضحي را بين هنر زيبا و هنر عامهپسند معرفي نكرد. مثلا فلسفه هنر كانت تلاشي برجسته و مهم در زيباييشناسي قرن هجدهم است. كانت در فلسفه هنر خود تاكيد بسياري بر نبوغ و خودبنيادي زيباييشناختي ميكند. هميشه گفته شده كه براساس اين عناصر زيباييشناسي كانت، موسيقي عامهپسند داراي جايگاه هنري نيست. بسياري از تحليلهاي فلسفي بعدي درباره تمايز بين موسيقي هنري و موسيقي عامهپسند الهام گرفته از اين اظهار نظر كانت هستند كه هنرهاي دون پايه(the lesser arts)ذهن (mind)را كودن(dull)ميكند. تاثير و تاثر تصورات و تجربه صوري از مشخصههاي هنر زيبا است كه هنر عامهپسند بدون آن و صرفا سرگرمي است.(55-453 )see Kaplan, با اين حال توجه به اين نكته اهميت دارد كه خود كانت با رشتهاي به نام موسيقي عامه پسند آشنا نيست و بنابراين او هنرهاي دون پايه و هنر عامه پسند را در يك مرتبه قرار نميدهد. بهعلاوه موضع كلي او درباره ارزش موسيقي نافرجام است. با توجه به اينكه بعدها مشهور شد كه او يك فرماليست است، مخاطبان آثار او هميشه با ملاحظه اين دغدغه او شگفتزده ميشوند كه موسيقي بدون آواز « (instrumental music)صرفا بازي با حواس است» و بنابراين «پايينترين جايگاه و دونترينشان را در ميان هنرهاي زيبا داراست(991 » )Kant,، بخصوص توجه كنيد به اظهاراتي از كانت كه مدعي است بايد به موسيقيهاي همراه با آواز ، سرودها يا ترانهها)songs( جايگاه بالاتري نسبت به موسيقي بدون آواز داد، به طوري كه كانت احتمالا براي يك آواز مردمي (يعني سنتي يا فولكلور) (folk song)ارزش زيباييشناختي بيشتري قائل است تا كنسرتهاي برندنبرگ باخ (J. S. Bachs Brandenburg concertos)
سكوت فلسفه در قرن 18 درباره تفاوتهاي بين سرودها و ترانههاي هنري و سرودها و ترانههاي عامه پسند نبايد به اين معنا تلقي شود كه هيچكس درباره موسيقي عامهپسند نيز بحث نكرده است. در جايي كه ما بحث قرن هجدهميها درباره اين موضوع را ميخواهيم، عامه پسندي متضاد با هنر نيست. مثلا تقريبا همان زمان كه كانت اين مساله را مطرح كرد كه آيا موسيقي بدون آواز شايستگي دارد كه هنر زيبا ناميده شود، موتزارت، آهنگساز درباره اهميت به كار گيري ملوديهاي به يادماندني و عامه پسند در ساخت اپراهاي خود مطلب مينوشت. اما حتي در اينجا اين تلقي كه مقولات روشنگري مويد تمايزي آشكار بين موسيقي هنري و موسيقي عامه پسند است، تلقياي كهنه و «تاريخ گذشته» است. فيلسوفان اين دوره در بهترين شرايط مدعي وجود تفاوتها بين ذائقه پالوده و ذائقه عوامانه شدند. اين تمايز بين ذائقه بهتر و ذائقه پستتر بتدريج به سمت به رسميت شناختن آشكار فضاي متمايزي از فرهنگ و موسيقي عامه پسند تحول پيدا كرد(98-94 . )Shiner,
تمايز جديتري بين موسيقي هنري و ديگر موسيقيها بتدريج طي قرن 19 نمايان شد. اواسط اين قرن، مباحث فلسفي درباره موسيقي آغاز به بررسي و پاسخهاي مقطعي درباره اين مساله كرد كه ما هم اكنون چه موسيقياي را موسيقي عامه پسند ميدانيم. فلسفه موسيقي به شكل روزافزون بر تبيين اين مساله متمركز شد كه چرا كنسرتهاي موسيقي اروپايي از حيث موسيقايي ويژه و ممتاز هستند. ادواردهانسليك با تاكيد بر نظر كانت مبني بر خودبنيادي ارزش زيباييشناختي، بر موسيقي صرف و بدون آواز تمركز ميكند. هنر موسيقي هنر سامان دادن به آواها است. صرفا ويژگيهاي ساختاري موسيقي است كه اهميت دارد و اهميت اين ويژگيها بهخاطر خودشان است [و نه امر ديگري.] موسيقي ناخالص كه مبتني بر كلمات و اظهارات هيجاني است، مخاطبان خود را از طريق جذابيتهاي غير موسيقايي راضي ميكنند. در اين تحليل موسيقي عامهپسند اغلب از طريق رهاوردهاي افزوده بر موسيقي(its extra-musical rewards)، مخاطب خود را راضي ميكند. زيباييشناسي فرماليستي هانسليك، در دفاع از برتري موسيقي بدون آوازinstrumental music ، اين نگرش را تقويت ميكند كه موسيقي عامه پسند كه بر آواز تاكيد ميكند، فاقد ارزش زيباييشناختي است. هانسليك زيباييشناسي كانتي را عليه اين تصور كانت كه موسيقي بدون آواز فاقد ارزش زيباييشناسي است، به كار ميبرد.
ربع قرن بعد، ادموند گارني(Edmund Gurney)استدلالي ديگر را به نفع خودبنيادي موسيقي مطرح كرد. هرچند او پذيرفت موسيقي عامه پسند احتمالا از حيث خوش آهنگي ارزشمند است، اما او به جنون اظهارات هيجاني [كه از مشخصههاي موسيقي عامه پسند است] بشدت انتقاد كرده و معتقد است اين ويژگي آشكارا موسيقي عامه پسند را به جايگاهي پايينتر و پستتر نزول ميدهد. هانسليك و گارني هر دو عليه تمايل رمانتيك به ارج گذاشتن به ظرفيت و قابليت معنادار موسيقي عكسالعمل نشان ميدهند. هر دو آنها در پاسخ به اين ايده ديرين كه موسيقي به واسطه توليد احساس، هيجان را آشكار ميكند؛ يعني پاسخ بدني به موسيقي، تاكيد ميكنند كه درگيري بدني نمايانگر واكنشي دون مرتبهتر است. اين دو مجددا يكي از نظرات كانت را توسعه ميدهند. كانت استدلال ميكند كه پاسخ بدني تمايلي شخصي به موسيقي را ايجاد ميكند و تمايل شخصي با حكم زيباييشناختي همه شمول و «محض» ناسازگار است. بعلاوه هانسليك و گارني منشأ مهمي براي اين ديدگاه هستند كه موسيقي عامه پسند به اين علت كه مطالبه اوليه آن بدني و احساسي است، موسيقي دون و سطح پايين است. در مقابل، ساختارهاي انتزاعي موسيقي كلاسيك پاسخ ذهنيintellectual response را اقتضا ميكنند. بدن ميشنود(hear)ولي ذهن(intellect)گوش ميدهد. )listen(
موضع گارني به طور كلي نسبت به موسيقي عامه پسند منفي نيست. او ميان موسيقي عامه پسند به مثابه موسيقي تجاري «سطح پايين» (low)كه در سالنهاي نمايش عمومي و اماكن سرگرمي عمومي اجرا ميشود و موسيقي عامه پسند به مثابه موسيقياي كه معمولا هركسي از افراد جامعه را كه در معرض آن قرار گيرد به خود جلب ميكند، تمايز قائل ميشود. (407) موسيقي نوع اخير اغلب همان موسيقي فولكلور (مردمي يا محلي) است. اين نوع موسيقي همچنين شامل ملوديهاي جذاب آواهاي اپرايي و ديگر آثار كلاسيك ميشود. گارني پيشتر در سال 1880 اظهار كرد كه حفظ طبقه اجتماعي مقتضي كليشههايي است كه به شكل غيرضروري دسترسي به تنوع گسترده موسيقي را محدود ميكند. در نتيجه، عامه پسندي راستين بندرت پيشرفت و تحول پيدا ميكند. گارني بويژه منتقد اين نظر ريچارد واگنر است كه عامه پسندي در اصل به واسطه ناسيوناليسم تحميل شده است. به نظر گارني اگر جذابيت موسيقي به هر نحوي در مرزهاي اجتماعي محدود شود، آن موسيقي، موسيقي عامه پسند نيست.
ديدگاههاي نيچه نسبت به موسيقي محصول ثانويه فلسفه فرهنگ اوست. نيچه در ابتدا از برتري قابليتهاي خاص موسيقي كلاسيك اروپايي دفاع ميكند. او آهنگسازاني را كه نبوغ غير عقلاني شان نيروي ديونيسيوسي را ايجاد ميكند؛ نيرويي كه براي اصلاح عقل گرايي افراطي فرهنگ اروپايي مورد نياز است، تمجيد ميكند. نيچه سرانجام از موضع خود بازگشت. او در حملهاي شديد به اپراي واگنر، ارزش جاودان نمونه بزرگ كه مشخصه موسيقي هنري است را رد كرد. نيچه با ويران كردن سنت زيباييشناسي كانتي، اپراي بسيار عامه پسند گئورگ بيزت، تحت عنوان كارمن (1875) را به خاطر پيش پا افتادگي و سادگي آن ستايش ميكند )see Sweeney-Turner( اما اكثر فيلسوفان دفاع نيچه از موسيقي سبك«light music» را ناديده گرفتند.
گذشته از نيچه در اين دوره نگرشي كه بر اساس آن بهترين موسيقي مستقل و داراي شكل تركيبي است، بر فلسفه موسيقي حاكم بود (تقريبا جان ديوئي تنها فيلسوفي بود كه در اين دوره از قدرت حياتي هنر عامه پسند دفاع ميكرد. اما متاسفانه ديوئي بسيار كم درباره موسيقي سخن گفت.) تقريبا تا سال 1990 فلسفه موسيقي عبارت بود از تغييراتي در موضوعي واحد. فيلسوفان از اين دو فرضيه توامان دفاع ميكردند كه موسيقي عامه پسند ذاتا متفاوت با موسيقي خاص(serious) يا موسيقي هنري(art music)است و موسيقي عامه پسند از حيث زيباييشناختي پايين مرتبهتر از موسيقي خاص است. در نتيجه بيشتر فيلسوفاني كه به خود زحمت بحث درباره موسيقي عامه پسند را ميدادند، بر تعيين و تشخيص نقصهاي زيباييشناختياي كه از ذاتيات اين نوع موسيقي است ،متمركز ميشدند.
ارسال پاسخ