ساسانیان

مهاجریست

حكومت خاندان ساساني در ايران ، پس از انقراض دولت پارتي (اشكاني) به مدت چهار قرن دوام يافت. در تاريخ آغاز حكومت اردشير اول ، نخستين شاهنشاه ساساني ، ميان محققان اختلاف جزئي (در حدود سه سال) است. بنا به محاسبه نلد كه ، نخستين سال شاهنشاهي اردشير اول ساساني (يعني ، سالي كه در آن به شاهنشاهي رسيد) با بيست و پنجم و بيست وششم سپتامبر سال 226 مسيحي (مطابق با سال 538 سلوكي) آغاز مي شود كه سال حكومت دولت ساساني بر سرتاسر ايران است و پايان حكومت اين خاندان ، در سال 651 يا 652 م. است كه سال كشته شدن يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني در مشرق ايران است . بنابر اين ، حكومت ساسانيان بر ايران بيش از چهار صد سال (426 سال) ادامه داشته است .

در اين چهار صد سال ، دولت ساساني يكي از دو دولت بزرگ جهان متمدن آن روز (در آسياي غربي) بوده است كه مرزهاي آن در مشرق ، تا دره رود سند و پيشاورو در شمال شرقي ، گاهي تا كاشغر كشيده شده بود . در شمال غربي ، تا كوههاي قفقاز و دربند در ساحل درياي خزر و گاهي هم ، تا درياي سياه مي رسيد و در مغرب ، رود فرات به طور كلي مرز اين دولت با حكومت روم و جانشين آن يعني روم شرقي با بيزانس بود . البته ، گاهي اين مرز خيلي فراتر از رود فرات مي رفت و گاهي هم به اين سوي فرات منتهي  مي شد ، ولي صرف نظر از كششها و فشردگيها مي توان رود فرات را مرزي طبيعي ميان دو دولت بيزانس و ساساني دانست.

بنیانگذاران حكومت ديني خاندان ساساني از پارس برخاسته خود را وارث هخامنشيان و از نسل آنها ميداشتند. آنان بنا به نام جد خويش ساسان به افتخار نام سلسله خويش را ساساني نهادند. ساسان رياست معبد آناهيتاي شعر استخر را بر عهده داشت. بابك پسر ساسان بر شهر خير در كنار درياچه بختگان فرمانروايي مي كرد. و پس از درگذشت پدر عهده دار مقام وي گرديد. سپس با چيره شدن بر چند تن از شاهان پارس موفق به سلطه بر كل پارس گرديد. ارتخشير يا اردشير پسر بابك پس از مرگ پدر و برادر خويش بر امور دست يافت. و در صدد برآمد تا قدرت خويش را بر اطراف پارس نيز انتشار دهد، اردشير در جريان پيشروي هاي خود در دشت هرمزگان با اردوان پادشاه اشكاني رو در رو شد و در نهايت بر وي پيروز گرديد. و اردوان در اين جنگ جان خود را از دست داد و با مرگ وي امپراطوري اشكاني كه از مدتها پيش به انحطاط گراييده بود منقرض گشت. بدين صورت سلسله ساساني كه بوسيله اردشير در پارس بناشد و جاي دودمان اشكان را كه در پارت بوجود آمده بود گرفت. و حكومتي را كه اسكندر مقدوني از پارسي ها گرفته بود. ارتخشير به آنها بازگرداند. سلسله جديد اگر هم بر خلاف ادعاي خويش با خاندان شاهان هخامنشي رشته پيوندي نداشت، ولي مثل آنها به پارس منسوب بود، و مثل آنها سازمان متمركز و استواري كه با نظام ملوك الطوايفي بعد از اسكندر تفاوت بسيار داشت بوجود آورد. حكومتي كه بوسيله دودمان ساساني بر پا شد بر دو پايه دين و مركزيت استوار بود. آنان بر خلاف اشكانيان وحدت سراسر كشور را تامين كردند، دولتي تشكيل دادند كه قدرت كشور را در خود متمركز ساخته با اقتدار تمام بر همه مناطق كشور نظارت داشت. ساسانيان، عظمت و شكوه عصر هخامنشي را تجديد كردند، در دوره قدرت اين سلسله عظمت و اقتدارشان و حيثيت سياسي ايران تا آنجا اوج يافت كه عملا دنياي متمدن آن روز را به دو قطب قدرت يعني ايران و روم تقسيم نمود. و اين مساله خود سبب آغاز فصل جديدي از ارتباط بين اين دو امپراطوري بزرگ گرديد.

شاپور اول ، گسترتن

شاپور كه به هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتي اردشير حيات داشت به احترام وي به طور رسمي تاجگذاري نكرد. وي در آغاز سلطنت با طغيان شهر حران و ارمنستان مواجه شد، پس از چندي بر اين طغيان ها فايق آمد و تا نواحي شرقي پيشرفت. سپس به هند لشكر كشيد و تا پنجاب پيشروي كرد. آن گاه متوجه روميان شد و نخستين جنگ با روم شكل گرفت. شاپور طي دو دوره جنگ موفق به شكست روميان گرديد و حتي در نبردي با روم علاوه بر شكست آنها امپراطور والرين كه خود در جنگ شركت داشت را اسير نمود كه به دستور شاپور،‌خاطره اين پيروزي را در چند نقش برجسته جاودانه ساختند.

تبديل قلمرو سلطنت پارس كه اردشير باني آن بود به يك امپراطوري وسيع كه دامنه آن را از بين النهرين تا ماوراي النهر و از سغد و گرجستان تا سند و پيشاور رسانده بود، يك تفاوت چشمگيري بين او الزام كرد: گرايش به تسامح نسبي در عقايد. از نظر شاپور بدون اين تسامح حكومت كردن بر ايران كه تبديل به امپراطوري وسيع و ابرقدرتي شده بود – غير ممكن نمي نمود. در واقع او با تدبير، با در پيش گرفتن اين سياست تمركز و وحدت سراسر قلمرو خويش را تضمين نمود. البته خود او،‌مثل پدر ظاهرا همچنان در آيين مزد اسنان ثابت و راسخ باقي ماند اما در معامله با پيروان اديان ديگر، آن گونه كه موبدان انتظار داشتند و سياست پدر ايجاب مي نمود سختگيري نشان نداد. قلمرو او در بابل و ماد شامل عده اي قابل ملاحظه از قوم يهود،‌در گرجستان و ارمنستان شامل تعدادي فزاينده از قوم مسيحي، در كوشان و باختر شامل عده اي بودايي، و در سرزمين هاي سند و كابل شامل پيروان آيين هندو بود و او البته نمي توانست با سعي در تحميل آيين مزدلسنان همه ا»ها را با حكومت خود دايم در حال خصومت باطني نگهدارد. وي همچنين با اعمال آزادي مذهبي نسبي از تعقيب و آزار پيروان اديان ديگر خصوصا مسيحيان كه به دليل هم كيش بودنشان با روميان مورد خشم و نفرت قرار گرفته بودند،‌خودداري نمود. پيرو همين سياست با انديشه ايجاد ارتباط و نزديكي بيشتر بين اديان مختلف به منظور دستيابي به اتحاد و تمركز در كشور و به دنبال آن ايجاد آرامش و از بين رفتن نا آراميها و نا امني ها كه به موجب اختلافات ديني و مذهبي ايجاد شده بود. از آيين التقاطي ماني استقابل نمود. هر چند كه در پيش گرفتن اين سياست موجبات خشم و نگراني موبدان را فراهم آورد. عصر شاپور در عين حال دوران سازندگي نيز بود وي براي سازندگي كشور و آباداني آن از مهارت و هنر همه اقوام و اتباع و هم چنين اسيران رومي نيز استفاده نمود.

در فاصله مرگ شاپور اول و پادشاهي شاپور دوم چند تن ديگر به حكومت رسيدند ولي هيچيك توانايي اين دو را نداشتند. قدرت گيري بيش از حد نجبا و موبدان بدليل ضعف پادشاهان و مداخله آنان در امور كشور، كشمكش آنان براي دستيابي به قدرت حمله روم در همين اثناي به ايران و پيروزيهاي پراكنده آنان اوضاع ايران را در وضعيتي نامطلوب قرار داده بود.

شاپور دوم – احياي عظمت

شاپور دوم،‌سومين پادشاه قدرتمند ساساني بود. كه توانست به اوضاع كشور سرو سامان دهد. فوري ترين و ضروري ترين اقدام وي تنبيه اعرابي بود كه با تاخت و تازشان قسمتي از سواحل خليج فارس و نواحي مجاور بابل و حيره را دچار ناامني كرده بود. وي در تنبيه و مجازات آنان تا آن اندازه قساوت به خرج داد كه سبب شد لقب ذواالاكتاف براي هميشه بر وي بماند. اين پادشاه جوان در آغاز كار پس از حمله به اعراب و تا رو مار كردنشان عده اي از آنان را به اسارت در آورده و براي عبرت ساير رهزنان شانه هاي اسيران را سوراخ كرده و از سوراخ شانه هايشان طناب گذرانيد و آنها را با خواري به بندگي و بيگاري گرفت. كه باعث شد حتي ايرانيان نيز در نتيجه اين عمل او را (هوبه سبنا) يا سوراخ كننده شانه ها بنامند، انعكاس اين اقدامات شاپور دوم در دربار ترس و احتياط نجبا و موبدان را به همراه داشت. و بتدريج دست آنها را از كارها كوتاه كرده و به شاپور فرصت داد تا زمينه را براي تامين تفوق و برتري خويش بر آنان كه هنوز به او به چشم جواني بي تجربه مي نگريستند آماده سازد.

شاپور با محدود ساختن قدرت بزرگان و تسلط كامل بر اوضاع خود را براي مقابله با روميها آماده كرد،‌و در جنگي سخت آنان را شكست داد وي همچنين موفق به شكست تركان شمال شرقي شد. از ديگر اقدامات شاپور دوم سختگيري نسبت به عيسويان بود در اين زمان، دين مسيحي در روم رسمي شده بود. در نتيجه مسيحيان ايران مورد سوء ظن شاپور قرار گرفت. او آنها را به چشم طرفداران روم مي نگريست در نتيجه با اقداماتي مانند گرفت ماليات هاي سنگين، جلوگيري از تبليغ مسيحيت، آزار و اذيت آنان ،‌تعطيل كردن چندين كليسا و حتي توقيف اموال كليساها سعي در محدود كردن آنها داشت. شاپور دوم مرزهاي ايران را به دوران شاپور اول رساند، خاطره فرمانرواي پرشكوه و طولانيش او را در رديف شاپور اول يك بنيانگذار و يك احيا كننده دولت نشان داد، روح تازه اي كه او در كالبد سلسله ساساني دميد تا مدتها همچنان نگهدارنده سلطنتي بود كه خسرو اول انوشيروان پس از سالها آنرا احياء نمود.

خسرو انوشيروان

پس از مرگ شاپور دوم وضعيت كشور بدليل روي كار آمدن پادشاهاني ضعيف و نالايق آميزه اي بود از قدرت گرفتن مجدد بزرگان، شورش و ناامني در مرزهاي خارجي كه در شرق هياطله يا هپتالها كه سرانجام با كوشش فيروز شاه ساساني بيرون رانده شدند و در غرب هم كه شكل هميشگي روم. كه در زمان قباد مشكلات اقتصادي قحطي و خشكسالي به آنها علاوه گرديد. و ظهور مزدك و معرفي و تبليغ آيين جديد وي و انديشه هايش بمنظور حل مشكلات و معضلات اقتصادي و اجتماعي كه با استقبال قباد به منظور رهايي جامعه از اين مشكلات صورت گرفت. عليرغم اينكه ظاهرا به طور مقطعي موثر بنظر مي رسيد. ولي پس از مدتي خشم موبدان و بزرگان را برانگيخت و خود معضلي تازه براي حكومت قباد گرديد. آنچانكه بدليل موضع گيري آنها بر عليه مزدك و قباد، شاه ساساني از سلطنت خلع گرديد و هر چند پس از چندي شاه مخلوع مجددا به منصب خود بازگشت ولي مشكلات و مصايب همچنان بر جاي خود باقي بود. بنا به وصيت قباد كه سومين پسرش خسرو انوشيروان را واجد همه خصال شايسته پادشاهان ميدانست پس از وي به سلطنت رسيد.

 خسرو انوشيروان – سمبل قدرت و عدالت

خسرو انوشيروان به اعتبار كشورگشايي،‌سياست، تدبير و اصلاحاتي كه در امور لشكري،‌اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي بانجام رسانيده است، بزرگترين شاهنشاه ساساني بشمار مي رود. چنانچه او به قدرت نمي رسيد. يقينا عمر اين سلسله با وجود مصايبي كه گريبانگر آن شده بود، چندي بيش دوام نمي يافت. تدابير وي همراه با ويژگي هاي بارز شخصيتي او،‌سبب درخشش نام وي در تاريخ ايران گرديده است. تعديل ماليات ها و اصلاحات نظام ارتش، پيشرفت علم و ادبيات بدليل توجه ويژه وي به دانشمندان و تشويق آنان، تسامح فكري و مذهبي او هر چند بعضي اقدامات وي در اوايل سلطنتش در قبال برخي پيروان اديان و مذاهب براي ايجاد آرامش صورت گرفت – و وسعت نظر در مورد عقايد و انديشه ها محبوبيت وي را نزد آحاد مختلف جامعه صد چندان نمود.

خسرو انوشيروان با شكست هپتالها در شرق وروميان در غرب و صلح پنجاه ساله اي كه با امضاي قرارداد صلح انجام گرفت آرامش و رفاه را براي ايرانيان به ارمغان آورد.

خسرو پرويز – افول قدرت

خسرو پرويز آخرين پادشاه معروف ايران باستان است. پس از خسرو اول،‌حكومت مركزي دوباره دچار ضعف شد، استبداد،‌غرور و تكبر وي همراه با بي توجهي و بي تفاوتي نسبت به مردماني كه چشم اميد به توجه و كارداني شهريارشان دوخته بودند. و فاصله طبقاتي كه روز به روز مردمان را بيش از آنكه آزار اقتصادي دهد، روحشان را مي پژمرد و بارزترين بي خردي او در زمينه جنگ با روم به منظور گرفتن تقاص خون خانواده همسرش كه خانواده حكومتگر روم بودند. و بطور جمعي قتل عام شده بودند،‌صلح با روم را پايان داد و پاي ناامني و جنگ و خونريزي را دوباره به ايران باز نمود.

رفتار عناد آميز وي با سفير پيامبر اسلام موجب بدنامي بيش از پيش وي گرديد. وسرانجام وي در جنگ با روم بدرفتاري با اطرافيان سبب شكل گيري توطئه هايي بر عليه وي شد تا جاييكه با آنهمه جلال و شوكت روانه زندان گرديد و چند روز بعد در زندان كشته شد. از آن پس پادشاهان بعدي هم كه به سلطنت رسيدند كاري از پيش نبردند و فقط سكاندار كشتي شدند كه روز به روز در گرداب بحران و انحطاط فرو ميرفت .

در اين ميان دين اسلام ، به رهبري حضرت رسول اكرم (ص) در سرتاسر عربستان گسترش يافت و قبايل عرب تحت رهبري ديني و سياسي اسلام ، متحد گرديدند . پس از وفات حضرت محمد (ص) اين عربهاي مسلمان به ايران و روم حمله بردند و سرتاسر شامات و سوريه و فلسطين و مصر را از دست روميان گرفتند . همچنين در جريان جنگ قادسيه (در سال 636م.) شكست قطعي بر سپاه يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساساني (جلوس در سال 632 م.) وارد آوردند . با مرگ يزدگرد سوم (در سال 651 م. يا 653 م.) در مرو ، حكومت مقتدر و شكوهمند دولت ساساني نيز به پايان رسيد.

به این مطلب امتیاز دهید:

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای